از میان این برف ها



دیشب ف پیام داده بود: کلاسی؟ جواب دادم: آره. گفت اگه کلاسش زیاد مهم نیست، میشه حرف بزنیم؟ فهمیدم یه اتفاقی افتاده. گفتم حرف بزنیم. زنگ زد. صداش خسته بود. گفتم چرا؟ باز مهمونی گرفتن و توی ساده دل رو آشپز مهمونی تعیین کردن؟ گفت: نه، با بابا حرف زدم. رضایت نمیده. سه روزه که باهاش حرف میزنم. قبول نمیکنه. حرف هایی میزنه که دلم رو میشکنه. دیگه نمی خوام باهات ادامه بدم. انشاالله خوشبخت بشی. هر وقت حالش خوب نیست، تماس تصویری میگیریم و یه کم که حرف بزنیم، آروم
خب از شر کرونای لعنتی راحت شدم. هنوز سرفه های خفیف دارم ولی خب طبق توصیه های سازمان پزشکی سوئد، سرفه هام کسی رو مریض نمیکنه. خودم هم احساس ضعف یا سرماخوردگی ندارم. مقدار کار توی شرکت خیلی کمتر شده و می تونم بعضی از تکالیف دوره آموزشی رو سر کار انجام بدم که باعث میشه استرسم کمتر بشه. به نظر میاد از پس دوره آموزشی برمیام. بابای ف. هنوز به شدت مخالفه. دیشب به ف. زنگ زده بودم و ازش خواهش کردم با باباش صحبت کنه.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Tom بک لینک و رپورتاژآگهی URL Shortener hitmarket پزشکی azmoonpte Welcome دینی لند اموزش جامع بازی انفجار هوانورد